خاطرات سنگ آسیای دستی حضرت زهرا(سلام الله علیها) از روز
دحوالارضکوه بودم، بلند و باعظمتروی دامان دشت جایم بودقد کشیدم ز خاک تا افلاکابرها، فرش زیر پایم بودشب که چشم ستاره روشن بودنور مهتاب، دل ز من میبردصبح، چون آفتاب سر میزداولین پرتوش به من میخورددفتر وحی حق که روز به روزجلوهاش سبز و سبزتر بادادر بیان شکوه من، داردآیۀ «والجبال اوتادا»سینهام را اگر که بشکافندلعل و الماس دیدنی دارماز گذشت زمان و «دحو الارض»خاطراتی شنیدنی دارم...صبح یک روز چشم وا کردمضربۀ تیشه بود گوش خراشتخته سنگی شدم جدا از کوهاوفتادم به دست سنگ تراشپتک سنگین و تیشۀ پولادسهم من از تمام هستی شدحکم تقدیر و سرنوشت این بودنام من «آسیای دستی» شدگرچه از بازگشت خویش به کوهپس از آن روزگار نهی شدماین سعادت ولی نصیبم شدکه جهیز عروس وحی شدمگوشۀ خانهای مرا بردندکه حضور بهشت آنجا بودبرترین سرپناه روی زمینبهترین سرنوشت آنجا بوددستی از جنس یاس و نیلوفرشد در آن خانه آسیاگردانگرچه سنگم، ولی دلم میخواستجان او را شوم بلاگردانهر زمان گرد خویش چرخیدممیشنیدم تلاوت قرآنروح سنگین و سخت من کمکمتازه شد از طراوت قرآنراز خوشبختی مرا چه کسیجز خداوند دادگر داندکی گمان داشتم مرا روزیجبرئیل امین بگرداندبه مقامی رسیدهام که چنینبوسهگاه فرشتگان شدهاممثل رکن و مقام کعبه عزیزدر نگاه فرشتگان شدهامبارها شد که با خودم گفتم:ای که داری به کار نان دستی!کاش هرگز ز خاطرت نرودوامدار چه خانهای هستی؟خانۀ آسمانی خورشیدخانۀ روشن ستاره و ماهخانۀ وحی، خانۀ قرآنخانۀ «انّما یُریدُ الله»از همین خانه تا ابد جاریستچشمۀ فیض، چشمۀ احسانسایبانِ معطّرِ این جاستسورۀ «هل أتی علی الانسان»آسیابم ولی یقین دارمکه پناهندهام به سایۀ نورسرنوشت مرا دگرگون کر مجمع ستايشگران حریم ولايت ...
ما را در سایت مجمع ستايشگران حریم ولايت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : amoozeshmaddahia بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 20 خرداد 1403 ساعت: 16:59